معنی چین و شکن

لغت نامه دهخدا

چین و شکن

چین و شکن. [ن ُ ش ِ ک َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) نورد و شکنج. رجوع به چین و رجوع به شکن شود.


شکن شکن

شکن شکن. [ش ِ ک َ ش ِ ک َ] (ص مرکب) مجعد. پیچ پیچ. چین چین. (یادداشت مؤلف):
ای زلف پرخمت همه چین چین شکن شکن.
؟


چین چین

چین چین. (ص مرکب) شکن شکن. با چین های بسیار. صاحب چین های بسیار. پرشکن:
ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن
مویت برای بردن دلها رسن رسن.


شکن در شکن

شکن در شکن. [ش ِ ک َ دَ ش ِ ک َ] (ص مرکب، ق مرکب) نغمه در نغمه. با نغمه ها و آهنگهای گوناگون:
یکی چامه گوی و دگر چنگ زن
سوم پای کوبد شکن در شکن.
فردوسی.
|| شکنج در شکنج. چین در چین. پرچین. پر پیچ و خم:
بر او راه ماران شکن در شکن.
اسدی.
فروهشته گیسو شکن در شکن
یکی پایکوب و یکی دستزن.
نظامی.
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست.
حافظ.
زلف تو پیچ پیچ و شکن در شکن خوش است
زیرا بنفشه هرچه بود دسته دسته به.
ادیب السلطنه ٔ سمیعی.

فارسی به انگلیسی

حل جدول

چین و شکن

آژنگ

آژنگ، ژنگ، گرنج، یرا، شکنج

گرنج

چروک

ماز

کیس


چین و شکن پارچه

کیس


چین و شکن موی

فر

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

شکن

چین و شکن و تا، چین اندام و جامه

فرهنگ عمید

چین

تا و شکن در پارچه، لباس، پوست بدن، مو، پوستۀ زمین، یا چیز دیگر، تا، شکن، شکنج، چروک،
* چین آوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین افتادن: (مصدر لازم) به‌وجود آمدن تا و شکن در چیزی،
* چین انداختن: (مصدر لازم) = * چین دادن
* چین برداشتن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین خوردن: (مصدر لازم) = * چین افتادن
* چین دادن: (مصدر متعدی) به‌وجود آوردن تا و شکن در چیزی،

معادل ابجد

چین و شکن

439

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری